سام  سام ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

پسرک برفی من سام

بالاخره از بیمارستان مرخص شدم

    من به خاطر تنفسم سه روز و به خاطر زردي خيلي بالا نه روز بستري بودم . هر روز مامان و بابا ميومدن  بهم سر ميزدن تازه يه موقعها روزي دو بار، اخه دلشون پيش من بود، منم همه اين روزاي سخت رو با صبوري پشت سر گذاشتم و امروز دارم قدم رنجه ميکنم خونه ماماني ( مادربزرگم ) اونجا همه منتظرمنن امروز همه خوشحالن که منو ديگه تو محيط گرم خونه ميبينن نه تو بيمارستان . از امروز به بعد مامانمم تازه ميشه يه زائو که بايد استراحت کنه و به خودش برسه تو اين روزا که کلا خودشو يادش رفته بود.   از نيلووو به سام: پسر عزيزتر از جانم نميدوني امروز که دکتر گفت ميتونيم ببريمت خونه چه حالي شدم آخه تو جاي من نبودي ببيني...
22 بهمن 1389

دو روزگی من در بیمارستان

      اینجا اصلا حالم خوب نیست آخه میدونید من تو شکم مامانم یه کم شیطونی کردم از مایع آمنیوتیک درون  کیسه آب یه کم بلعیدم واسه همینم تنفس واسم سخت شده همش با هر نفسی یه ناله هم دارم الهی مامانم برام بمیره البته منم نگم بیچاره داره میمیره از غصه ... از اون بدتر بابامه که در عین حال که غصه داره باید واسه مامانم سنگ صبور باشه و ظاهرشو حفظ کنه بیچاره بابام ...                                          &n...
13 بهمن 1389

اولین روز زمینی شدن فرشته ای به نام سام

  در تاریخ ١١ بهمن ١٣٨٩ در یک روز سرد زمستونی من از پیش دوستام که اونا هم مثل من فرشته بودن خداحافظی کردم و از اسمونا به زمین اومدم اولش میترسیدم که نکنه اینجا بهم سخت بگذره ، آخه خدای مهربون  هیچ وقت نمیذاشت ما فرشته کوچولوهاش کوچکترین ناراحتی ای حس کنیم واسه همین نگران بودم که من به این کوچکی چطور میتونم بدون هیچ کمکی در انجا زندگی کنم؟از خدا پرسیدم:  خدایا چطور با ناتوانی بدون هیچ کمکی در دنیا زندگی کنم؟، خدای مهربون پاسخ داد : از میان تعداد زیادی از فرشتگان من یکی رو برای تو در نظر گرفته ام او نه ماه است در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد  کرد. دوباره پرسیدم: آخه اینجا در بهشت من هیچ&n...
11 بهمن 1389
1