پنج ماهگی من
امروز من پنج ماهم تموم میشه ، هر ماه مامان و بابا منو واسه چکاپ ماهیانه پیش دکترم میبرن
اونم خیلی مهربونه و منم وقتی میبینمش کلی واسش میخندم واسه مامان بابام انقد نمیخندم
خلاصه امروز رفتیم دکتر بعد از یه سری معاینه به مامانم گقت از فردا میتونی غذای کمکی رو
شروع کنی فقط هم حریره بادوم و فرنی و سرلاک همین وبس اونم چی از روزی یک قاشق
چایخوری ... من معنی این چیزایی که دکتر میگفت رو نمیفهمیدم ولی مامانم خیلی ذوق کرد
منم به خاطر همین فکر میکنم اتفاقات خوبی میخواد واسم بیفته ، نمیدونم من که هنوز زبون
این زمینیا رو بلد نیستم ...
یعنی دکتر به مامانم چی گقت که انقد ذوق کرد ؟ خدا به دادم برسه
قد من امروز :٦٧
وزن من امروز :٦٨٠٠
قد هنگام تولدم : ٤٧
وزن هنگام تولدم : ٢٧٦٠
واستون میخوام از شیرین کاریای ماه پنجم بگم
بلــــــــــــــه ما دیگه کلی بزرگ شدیم و کارای عجیب غریبی ازمون سر میزنه
مثلا دائما در حال خوردن پاهامم ، نمیدونین چقد خوشمزست
مامانم همش میگه پاتو نخور بیا شیرتو بخور منم تو دلم میگم شست پام خوشمزه تره
همه چیزو با دهنم تست میکنم هر چیزی که فکرشو بکنید دست اطرافیانم ، پتو ، اسباب بازیام
لباس مامانم، میله های بغل گهوارم ، فرمون روروئکم
تازه چیزای کوچیکو با دهنم نگه میدارم بدون دست
لب پایینمو دائما میدم تو و از خودم کلی صدای ناهنجار درمیارم مخصوصا وقتی که احساس کنم
خونمون زیادی ساکته و مامان بابا خسته ان و نیاز به استراحت دارن
دیگه اینکه شیشه شیرمو خودم میتونم با دست بگیرم این کارو تا ماه قبل نمیتونستم انجام
بدم ولی الانم که یاد گرفتم چون نمیخوام مامانم بیکار باشه شیشه رو اون واسم نگه میداره
منم میخورم ، اصولا هیچ کاری که به مامانم این فرصت رو بده که چند دقیقه ای واسه خودش
باشه رو انجام نمیدم
و در نهایت قهقهه های صدادار من که امکان نداره کسی بشنوه و دلش واسم ضعف نره