سام  سام ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

پسرک برفی من سام

تدریس سه تار برای نی نی کوشولوها

    توجه   توجه دوره جدید آموزش سه تار توسط استاد سام به تمامی نی نی کوشولو ها بنده استاد سام هستم متولد بهمن ١٣٨٩ ملقب به پسرک برفی و این افتخار رو دارم که با برگزاری کلاسهای سه تار ویژه نی نی کوچولو ها در خدمتتون باشم شرایط لازم برای شرکت در کلاسهای من: 1. گریه بی مورد نداریم ( فقط در مواردی میتونید گریه کنید که یا گرسنه اید یا جاتون خیسه) 2. مکيدن پستونک مانند جويدن آدامس سر کلاس پيگرد فانوني دارد    3.  از خودتون صداهاي ناهنجار در نمياريد              4.خوردن دست و پا ممنوع 5. وسط کلاس...
3 تير 1390

روز پدر مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از سام به بابا سیامک: بابای مهربونم روز پدر رو از صمیم قلب کوشولوم بهت تبریک میگم تو بهترین بابایی هستی که یه نی نی میتونه داشته باشه امیدوارم منم بهترین پسر دنیا باشم واسه این بابای نمونه...بابا جونم خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی   از نیلووو به بابا سیامک: همسر مهربانم در این سالها که در کنارت زندگی را تجربه میکردم   معنی عمیق کلمه (مرد) را به معنای واقعی کلمه در وجود نازنینت یافتم و اکنون که نام پدر نیز به نامهایت اضافه شد افتخار میکنم که مادر فرزندی هستم که پدرش مرد روزهای پرفراز و نشیب  زندگیم بوده و هست... با تو خوشبخت ترین انسانم روزت مبارک و روزگارت...
28 خرداد 1390

بهترین مامان بزرگای دنیا

مامان زری و مامان بجی مامان بزرگای گل منن که مهربونیشون حد و مرز نداره چه کیفی داره دو تا مامان بزرگ داشته باشی که هردوشونم تو رو قد تمام          دنیا دوست داشته باشن         بوووووووووووووووووووووس واسه هردوتون           ...
28 خرداد 1390

اولين سفر زميني من

من کلا تا الان دو تا سفر داشتم يکيشون سفر خيلي سختي بود 9 ماه تو راه بودم تا رسيدم به دنيا که  قراره ايشالا 99 سال اونجا بمونم ، يکي ديگه هم سفر امروزم بود که 4 ساعتي تو راه بودم تا رسيدم به  شمال و قراره 4 روزي هم اينجا بمونم... امروز ساعت 6 عصر بود که من عازم اولين سفر زميني خودم شدم همراه با مامان و بابا ساعت 10 بود که رسيديم ويلاي مامان بجي و بابا هوشي، بابا سيا خيلي خسته شده بود تازه با اينکه منم تو رانندگي کمکش کرده بودم و نذاشتم کل مسيرو اون بشينه اون شب خوابيديم و فرداش رفتيم لب دريا واي چه عظمتي من که همينطوري مونده بودم اين همه آب آخه ميدونيد من ف...
17 خرداد 1390

واکسن چهار ماهگی

امروز روز واکسن دوره دومم بود عصری همراه با مامان و بابا رفتیم دکتر مامان همینجا تو خونه بهم یه شربت قرمز رنگی داد خوردم نمیدونم چی بود ولی هر چی بود  باعث شد ایندفعه دردم کمتر باشه ... ای مامان شیطون موقعی که دکتر داشت ویزیت ماهیانمو انجام میداد نمیدونید چه دلبری ای ازش کردم انقدر واسش خندیدم که اونم خندش گرفته بود خلاصه بعد از این همه خنده اشکم دراومد ولی فقط واسه یکی دو دقیقه زود آروم شدم تو ماشینم که همش خواب بودم تا برسیم خونه مامانی ... چند روز تعطیلی رو اونجا بودیم . شبش خیلی بهم سخت گذشت تازه دردم شروع شده بود مامانی با کمک مامان نیلو خیلی بهم رسیدن تا حالم خوب خوب شد . مرسی مامانی&nb...
12 خرداد 1390

آغاز چهار ماهگی من

نمیدونین چقدر خواستنی شدم یه کارایی میکنم که خودمم تعجب میکنم هر کسی رو میبینم عکس العمل نشون میدم و لبخند میزنم آخه ما بچه ها نگارنده لبخند خداییم           بخند عزیزم دنیا خنده داره غصه بجز خنده دوا نداره بخند خدا دیدن لبخندشو روی لبای بنده هاش دوس داره                                              گاهی اوقات به فکر فرو میرم به همه چیز خیلی با د...
11 خرداد 1390

تازه سه ماهمه ولی واسه خودم مردی شدم

حوصلم سر رفته نمیدونم چی کار کنم پستونکمم دم دست نیست لااقل سرم گرم بشه مامان نیلووو میای قایم باشک بازی کنیم؟ من چشمامو میبندم تا ١٠ بشمار برام ( من هنوز شمردن بلد نیستم نخند) بیام دنبالت ١٢٣٤٥٦٧٨٩١٠ بیااااااااااااااااااااااااااااااام؟ ااااااااااااا تو که هنوز اینجایی ... ما رو گرفتیا ... ...
11 ارديبهشت 1390