واکسن شش ماهگی
روز سه شنبه همينطوري که نشسته بودم و داشتم با پستونکم ور ميرفتم ديدم مامان نيلو با
يه چيز خوردني داره مياد سمتم... منم که شکمووووووووووووو کلي ذوق کردم
ديدم يه خوراکيه قرمز رنگي دستشه با خودم گفتم آخ جون حتما به به ميخواد بهم بده
منم عاشق به به
همينطوري که آب از لب و لوچم داشت راه ميفتاد ديدم اي دل غافل اين همون خوراکي اي
هست که مامانم يه بار بهم داد و بعدش دکتر بهم آمپول زد و کلي گريه کردم
نه من اين خوراکي رو نميخورمممممممممممممممم ميخواين بعدش چه بلايي سرم بيارين؟
به زور مامان و بابا اين شربت بد مزه رو خوردم ديگه چي کار ميشه کرد انقد گفتن به به
هام هام نام نام که بازم گول خوردم
بعدش خوشحال و خندون رفتيم مطب دکتر ، من دکترمو خيلي دوست دارم وقتي پيششم
اصلا گريه نميکنم ولي امان از اون لحظه اي که بهم واکسن ميزنه از صداي گريه من مطبش
ميره رو هوااااااااااااااااااااااااا
ايندفعه به خاطر داروي تلخي که خورده بودم زياد بيتابي نکردم و زود آروم شدم
ولي به جاش شب خونه ماماني تلافي کردم انقد جيغ کشيدم که نگوووووووو
ماماني هم منو فقط با کليپ حسني نگو يه دسته گل که تو موبايل مامان نيلو بود آرومم
ميکرد وقتي اونو واسم ميذاشتن دردمو يادم ميرفت انقد که من عاشق اين حسني شدم .
حالم زياد خوب نيست ايندفعه تبم بيشتر بود
ولي بازم خوشحالم که تا شش ماه ديگه راحتم و واکسن ندارم .