خدایم
مرداب بوسه بر لبهای نیلوفر میزند ، چرا که میداند نیلوفر تنها شریک بی کسی اوست و با تمام زیباییهایش ، هر لحظه قصه عشق را در گوش مرداب زمزمه میکند ، و مرداب اگر هنوزم زنده است امیدش به نیلوفر است ، ... خدایم تو مرداب نیستی ! دریایی ، دنیایی ... و من حتی سزاوار نبودم نیلوفرت باشم من ماهی کوچکی بودم در اعماق دریا بودنت و دریا کی خبر از دل ماهی کوچکی چون من دارد ؟... خداوندا مرا دریاب که دلم بی تو مرداب است ... ********* از این تکرار ساعتها از این بیهوده بودنها از این بیتاب ماندنها از این تردیدها نیرنگها شکها خیانتها از این رنگین کمان سرد آدمها و از این مرگ باورها و رویاها...
نویسنده :
نيلووو
1:26